خاله تو را خدا میشه بخری؟؟؟؟؟؟؟
خاله تو را خدا میشه بخری؟؟؟؟؟؟؟
این نجوای کودکی است که دراتوبوس و کنار چهارراه ها به گوش می رسد وتوبی توجه به آن میگذری…
بچه هایی که ملتمسانه وباگفتن (توراخدامیشه بخری) تو را در کنار خیابان تا لحظاتی همراهی می کنند
دلم برایشان میسوزد….
که نه پدری دارند ونه مادری که دلواپسشان شوند…..وروز را در کنار خیابان وشب رابه امیدصبح در کنار چهارراه….
بعضی ها گل می فروشند بعضی ها اسفند دود می کنند وبعضی ها ادامس…
نگاهم راغرق در لبخند انها می کنم چه چیزی از زندگی این دنیا را می فهمند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه مدرسه، نه کلاس درس ونه شعر باز باران…….ونه بازی های بچه گانه…….
عقده هایشان راباچه سرکوب می کنند؟؟؟؟؟؟
تمام لذتشان را در دود و دم خیابان ها و شلوغی وانفسات زندگی دنیایی ما آدم ها سپری می کنند
کی طعم یه جای نرم وکجا یک غذای لذیذ و گرم را می چشند؟؟؟؟؟
برای هزینه اندک غذایی تا شامگاهان گوششان پر می شود از هیاهوی بوق اتومبیل ها
تاوان کدامین گناه نکرده رامی دهند،یا تاوان سستی و کوتاهی کدامین از ما …
اماافسوس….افسوس که انسان های به ظاهرمتمدن دماغشان را از بوی بد لباس هایشان می گیرند ونگاه تحقیرانه ای به انها می کنند…..یا حتی حاضر نیستند با لبخندی انهارادرک کنند وهم چنان سرگرم زندگی هستند… فقط زندگی…..
نوشته شده توسط سودا